قانون “پُل طلايي” در مذاكره املاك
اگر كسي در مذاكره به شما دروغ گفت و شما متوجه شديد كه او دروغ ميگويد، نبايد اين مسئله را مطرح كنيد.
در مذاكره مفهومي داريم به نام «پل طلايي».
اين مفهوم كه يك قانون خيلي قديمي چيني است، ميگويد اگر دشمن به شما حمله كرد و از پلي بر روي رودخانهاي گذشت، پل پشت سرش را خراب نكنيد؛ چون وقتي دشمن بداند ديگر راه برگشتي ندارد، انرژي و تلاشش براي شكست دادن شما مضاعف خواهد شد. در عوض برويد و پل پشت سرش را از طلا بسازيد تا اگر خواست عقبنشيني كند، احساس كند كه روي اين پل طلايي، حتي عقبنشيني هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نبايد طرف مذاكرهمان را ضايع كنيم، بلكه حتي موظف هستيم كمك كنيم كه او خطايش را به شيوه آبرومندانهاي بپوشاند و عقبنشيني كند. در اين صورت، رابطه قابل ترميم خواهد بود.
مطرح كردن دروغ و خيانت ديگران، تنها در حالتي معنا پيدا ميكند كه تصميم گرفته باشيم ديگر تحت هيچ شرايطي به دوستي و همكاري با آنان ادامه ندهيم.
پس زمانيكه متوجه مي شويم مالك درباره امكانات ساختمانش يا سن بنا يا … اطلاعاتي خلاف واقع به ما بيان داشته است .
بهترين راه اين است كه او را به صورت كاملا غيرمستقيم متوجه كنيم كه اطلاعات درست چه چيزي است و يك پل طلايي براي او براي برگشتن به اطلاعات صحيح و درست بسازيم .
مثلا درصورتي كه متوجه شديم مالك به اشتباه سن ساختمان را ۵ ساله اعلام كرده بگوييم تاريخ نصب كنتور براي ۱۰ سال پيش است و سوالي بپرسيم كه شما هم فرموديد كه ساختمان ده ساله است؟
اشتباه نابخشودني در مذاكره
مثلا وقتي مادري از فرزندش ميپرسد كه تو سيگار ميكشي؟ فرزند هم ميگويد نه؛ اصلا! مادر ممكن است يك لحظه اشتباه كند و بخواهد ثابت كند كه من گيج نيستم! من زرنگم و واقعيت را ميفهمم.
با بيان واقعيت، اولين اتفاقي كه ميافتد اين است كه قبح اين ماجرا در خانواده ميريزد. ولي زماني كه قبح اين قضيه ريخته نشده است حداقلش اين است كه در ساعتي كه فرزندشان در خانه است، به خاطر پنهان كردن از آنها سيگار نميكشد.
حتي اگر در خانه ديدند كه ته سيگار افتاده، ميتوانند پل طلايي بسازند: «آن مهماني كه سيگاري بود چرا ته سيگارش را اينجا انداخته» كه فرزند احساس كند هنوز حرمتي وجود دارد و بايد مواظب باشد.
سخت است كه من چيزي را بفهمم و نگويم؛ ولي من ميخواهم بچهام تربيت شود نه اينكه شعور خودم را ثابت كنم! اين خيلي خطرناك است كه ما با اطرافيانمان به شكلي برخورد كنيم كه چيزي براي از دست دادن باقي نماند.
اگر شما به من دروغ بگوييد و من اين دروغ را به روي شما بياورم، شما مسلما به من نميگوييد: «من نميدانستم تو متوجه ميشوي من دروغ ميگويم! پس از اين به بعد من ديگر به تو دروغ نميگويم!» بلكه با خودتان ميگوييد بايد به اين آدم دروغهاي پيچيدهتري گفت! پس شما با اين كار آن فرد را تبديل به يك آدم راستگو نميكنيد، بلكه او را به يك دروغگوي حرفهايتر تبديل ميكنيد.
بنابراين مني كه كيف بچهام را ميگردم، درواقع امنيت ايجاد نميكنم، بلكه باعث ميشوم فرزندم سوراخهاي بهتر و امنتري براي قايمكردن پيدا كند …
قانون “پُل طلايي” در مذاكره املاك
اگر كسي در مذاكره به شما دروغ گفت و شما متوجه شديد كه او دروغ ميگويد، نبايد اين مسئله را مطرح كنيد.
در مذاكره مفهومي داريم به نام «پل طلايي».
اين مفهوم كه يك قانون خيلي قديمي چيني است، ميگويد اگر دشمن به شما حمله كرد و از پلي بر روي رودخانهاي گذشت، پل پشت سرش را خراب نكنيد؛ چون وقتي دشمن بداند ديگر راه برگشتي ندارد، انرژي و تلاشش براي شكست دادن شما مضاعف خواهد شد. در عوض برويد و پل پشت سرش را از طلا بسازيد تا اگر خواست عقبنشيني كند، احساس كند كه روي اين پل طلايي، حتي عقبنشيني هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نبايد طرف مذاكرهمان را ضايع كنيم، بلكه حتي موظف هستيم كمك كنيم كه او خطايش را به شيوه آبرومندانهاي بپوشاند و عقبنشيني كند. در اين صورت، رابطه قابل ترميم خواهد بود.
مطرح كردن دروغ و خيانت ديگران، تنها در حالتي معنا پيدا ميكند كه تصميم گرفته باشيم ديگر تحت هيچ شرايطي به دوستي و همكاري با آنان ادامه ندهيم.
پس زمانيكه متوجه مي شويم مالك درباره امكانات ساختمانش يا سن بنا يا … اطلاعاتي خلاف واقع به ما بيان داشته است .
بهترين راه اين است كه او را به صورت كاملا غيرمستقيم متوجه كنيم كه اطلاعات درست چه چيزي است و يك پل طلايي براي او براي برگشتن به اطلاعات صحيح و درست بسازيم .
مثلا درصورتي كه متوجه شديم مالك به اشتباه سن ساختمان را ۵ ساله اعلام كرده بگوييم تاريخ نصب كنتور براي ۱۰ سال پيش است و سوالي بپرسيم كه شما هم فرموديد كه ساختمان ده ساله است؟
اشتباه نابخشودني در مذاكره
مثلا وقتي مادري از فرزندش ميپرسد كه تو سيگار ميكشي؟ فرزند هم ميگويد نه؛ اصلا! مادر ممكن است يك لحظه اشتباه كند و بخواهد ثابت كند كه من گيج نيستم! من زرنگم و واقعيت را ميفهمم.
با بيان واقعيت، اولين اتفاقي كه ميافتد اين است كه قبح اين ماجرا در خانواده ميريزد. ولي زماني كه قبح اين قضيه ريخته نشده است حداقلش اين است كه در ساعتي كه فرزندشان در خانه است، به خاطر پنهان كردن از آنها سيگار نميكشد.
حتي اگر در خانه ديدند كه ته سيگار افتاده، ميتوانند پل طلايي بسازند: «آن مهماني كه سيگاري بود چرا ته سيگارش را اينجا انداخته» كه فرزند احساس كند هنوز حرمتي وجود دارد و بايد مواظب باشد.
سخت است كه من چيزي را بفهمم و نگويم؛ ولي من ميخواهم بچهام تربيت شود نه اينكه شعور خودم را ثابت كنم! اين خيلي خطرناك است كه ما با اطرافيانمان به شكلي برخورد كنيم كه چيزي براي از دست دادن باقي نماند.
اگر شما به من دروغ بگوييد و من اين دروغ را به روي شما بياورم، شما مسلما به من نميگوييد: «من نميدانستم تو متوجه ميشوي من دروغ ميگويم! پس از اين به بعد من ديگر به تو دروغ نميگويم!» بلكه با خودتان ميگوييد بايد به اين آدم دروغهاي پيچيدهتري گفت! پس شما با اين كار آن فرد را تبديل به يك آدم راستگو نميكنيد، بلكه او را به يك دروغگوي حرفهايتر تبديل ميكنيد.
بنابراين مني كه كيف بچهام را ميگردم، درواقع امنيت ايجاد نميكنم، بلكه باعث ميشوم فرزندم سوراخهاي بهتر و امنتري براي قايمكردن پيدا كند …